●بال های سیاه و سفید○پارت 18
از زبان جیمین:
صبح کنار در اتاق ا/ت از خواب بیدار شدم...چرا دیشب ازش عصبی شدم؟...نباید عصبی میشدم اونم وقتی که ممکن بود اتفاقی براش افتاده باشه...در اتاقش رو زدم..
با یه صدای گرفته از گریه گفتم:ا/ت..عزیزم..میشه در رو باز کنی؟...ازت عصبی نیستم..پس...لطفا در و باز کن.نمیخوام از دستت بدم...بیا باهم حلش میکنیم...لطفا...درو باز کن..بزار ببینم چی توی اون سر خوشگلت میچرخه...هنوز خوابی؟...اگه خواب نیستی لطفا در رو باز کن...
کم کم به هق هق افتادم.چند دقیقه بعد وایستادم اما در باز نشد.از کنار در رفتم کنار لباسام رو پوشیدم و از خونه اش رفتم بیرون و محکم در و بستم.موقع رانندگی هی داد میزدم.عصبانیتم رو تخلیه میکردم حتی نزدیک بود تصادف کنم.رفتم خونه ی خودم که دوباره پدر و اون نامادری هرزه رو دیدم.رفتم توی اتاقم و دنبال پَر سیاهم گشتم اما پیداش نکردم.رفتم توی پذیرایی و گفتم:پَرم کجاست؟
پدرم گفت:نمیدونم.فکر کنم الیزه(اسم نامادریمه)انداختش سطل آشغال
گفتم:چیکار کرده؟
سریع رفتم سمت سطل و دیدم کیسه ی جدید گذاشته.از خونه اومدم بیرون.آشغالا رو کنار در خونه دیدم توشون رو دیوانه وار گشتم و بلاخره پر رو پیدا کردم.بعضی پر هاش سوخته.بعضی هاش جدا شده..پَر رو گذاشتم توی جیب کُتم.رفتم توی خونه.
الیزه:چرا عصبی ای؟
جوابش رو ندادم
الیزه:جیمین؟
بازم جوابش رو ندادم.رفتم توی دستشویی و دیدم کلی وسایل بچه هست.وحشت کردم.از دستشویی بیرون اومدم و توی خونه تمام اتاق ها رو گشتم که یه نوزاد رو توی اتاق مادرم(نامادریش نه ها مادر خودش)پیدا کردم.عصبی شدم.از اتاق اومدم بیرون و گفتم:برید بیرون.هردوتون
پدر جیمین:چی؟نشنیدم.چی گفتی؟
گفتم:از خونه ام برو بیرون!
پدر جیمین:خفه شو.شبیه مادرت حرف میزنی.تو هم مثل مادرت یه عوضی هرزه ای.میدونی چیه؟قبل از اینکه به دنیا بیای میخواستم سقط بشی.میخواستم از مادرت طلاق بگیرم.فکر میگردم تو با مادرت فرق داشته باشی.اما دقیقا شبیه خودشی.هیچ شباهتی به من نداری(خداروشکر)مثل آخرین بار.مادرت بهم گفت از خونه ام برو بیرون با اون صدای مضخرف و جیغ جیغو.جالا هم تو داری به من میگی برم؟تو به من نیاز داری جیمین.به الیزه نیاز داری.
خنده ی عصبی کردم و گفتم:من خیلی وقته بهت نیاز ندارم.حالا از خونم برو بیرون.
دیدم همینجوری داره نگاهم میکنه. یه داد خیلی بلند زدم:گفتم از خونه ی من گم شو بیروون!!
پدرم عصبی نگاهم کرد.خواست حرف بزنه که یقه اش رو گرفتم و با تمان قدرتم کوبوندمش به دیوار.اون دختره ی هرزه جیغ زد.با عصبانیت گفتم:گفتم از خونه ی من برو بیرون.خجالت نمیکشی مثل سگ توی خونم پلاسی؟باور کن اگه دوباره توی خونه ام ببینمت گزارشت میدم.به هر کسی که فکرشو بکنی.زندگیت رو جهنم میکنم!حالا گمشو.از خونه ی من گمشو بیرون.
محکم ولش کردم.بلاخره رفت بیرون.و اون دختره هم رفت توی اتاق وبچه رو رفت همراهش رفت.
نفس راحتی کشیدم.رفتم توی آشپز خونه.چندتا قوطی ویسکی و وودکا برداشتم و برداشتم و سر کشیدم..فقط میخواستم خودم و آروم کنم.
از زبان ا/ت:
صبح با صدای جیمین از خواب بیدار شدم.جوابش و ندادم و در رو هم باز نکردم.آمادکی دیدنش رو ندارم.با اینکه میخوام بپرم بغلش و بگم همچی درست میشه اما واقعا نمیتونم.چند دقیقه بعد جیمین از خونه رفت بیرون.رفتم جلوی آینه.از دماغم داشت خون می اومد.هیچی تشده علائم سرطان شروع شد.کبوری دستم بزرگتر شده و هر از گاهی احساس میکنم استخونم درد میگیره و هر لحظه میخواد بشکنه.حالا که سرطان دارم...نیازی به عمل پاهام هم ندارم.کاش همه ی اینا یه خواب بود.ای کاش از خواب بیدار میشدم و جیمین بغلم میکرد.آرومم میکرد.برام صبحونه میپخت و میخندید و میگفت:دوستت دارم...
_________________________________________________
اینم از این پارت کیوتم امیدوارم خوشت اومده باشه نظر یادت نره🥺💜
چالش:از کدوم دیالوگ توی اینپارت خوشت اومد؟
I love you BTS and ARMY🎶🔮💜
بوس بوس بایی💜
#بی_تی_اس
#فیک_عاشقانه
#نامجون
#جین
#شوگا
#جیهوپ
#جیمین
#تهیونگ
#جونگکوک
#درام
#غمگین
صبح کنار در اتاق ا/ت از خواب بیدار شدم...چرا دیشب ازش عصبی شدم؟...نباید عصبی میشدم اونم وقتی که ممکن بود اتفاقی براش افتاده باشه...در اتاقش رو زدم..
با یه صدای گرفته از گریه گفتم:ا/ت..عزیزم..میشه در رو باز کنی؟...ازت عصبی نیستم..پس...لطفا در و باز کن.نمیخوام از دستت بدم...بیا باهم حلش میکنیم...لطفا...درو باز کن..بزار ببینم چی توی اون سر خوشگلت میچرخه...هنوز خوابی؟...اگه خواب نیستی لطفا در رو باز کن...
کم کم به هق هق افتادم.چند دقیقه بعد وایستادم اما در باز نشد.از کنار در رفتم کنار لباسام رو پوشیدم و از خونه اش رفتم بیرون و محکم در و بستم.موقع رانندگی هی داد میزدم.عصبانیتم رو تخلیه میکردم حتی نزدیک بود تصادف کنم.رفتم خونه ی خودم که دوباره پدر و اون نامادری هرزه رو دیدم.رفتم توی اتاقم و دنبال پَر سیاهم گشتم اما پیداش نکردم.رفتم توی پذیرایی و گفتم:پَرم کجاست؟
پدرم گفت:نمیدونم.فکر کنم الیزه(اسم نامادریمه)انداختش سطل آشغال
گفتم:چیکار کرده؟
سریع رفتم سمت سطل و دیدم کیسه ی جدید گذاشته.از خونه اومدم بیرون.آشغالا رو کنار در خونه دیدم توشون رو دیوانه وار گشتم و بلاخره پر رو پیدا کردم.بعضی پر هاش سوخته.بعضی هاش جدا شده..پَر رو گذاشتم توی جیب کُتم.رفتم توی خونه.
الیزه:چرا عصبی ای؟
جوابش رو ندادم
الیزه:جیمین؟
بازم جوابش رو ندادم.رفتم توی دستشویی و دیدم کلی وسایل بچه هست.وحشت کردم.از دستشویی بیرون اومدم و توی خونه تمام اتاق ها رو گشتم که یه نوزاد رو توی اتاق مادرم(نامادریش نه ها مادر خودش)پیدا کردم.عصبی شدم.از اتاق اومدم بیرون و گفتم:برید بیرون.هردوتون
پدر جیمین:چی؟نشنیدم.چی گفتی؟
گفتم:از خونه ام برو بیرون!
پدر جیمین:خفه شو.شبیه مادرت حرف میزنی.تو هم مثل مادرت یه عوضی هرزه ای.میدونی چیه؟قبل از اینکه به دنیا بیای میخواستم سقط بشی.میخواستم از مادرت طلاق بگیرم.فکر میگردم تو با مادرت فرق داشته باشی.اما دقیقا شبیه خودشی.هیچ شباهتی به من نداری(خداروشکر)مثل آخرین بار.مادرت بهم گفت از خونه ام برو بیرون با اون صدای مضخرف و جیغ جیغو.جالا هم تو داری به من میگی برم؟تو به من نیاز داری جیمین.به الیزه نیاز داری.
خنده ی عصبی کردم و گفتم:من خیلی وقته بهت نیاز ندارم.حالا از خونم برو بیرون.
دیدم همینجوری داره نگاهم میکنه. یه داد خیلی بلند زدم:گفتم از خونه ی من گم شو بیروون!!
پدرم عصبی نگاهم کرد.خواست حرف بزنه که یقه اش رو گرفتم و با تمان قدرتم کوبوندمش به دیوار.اون دختره ی هرزه جیغ زد.با عصبانیت گفتم:گفتم از خونه ی من برو بیرون.خجالت نمیکشی مثل سگ توی خونم پلاسی؟باور کن اگه دوباره توی خونه ام ببینمت گزارشت میدم.به هر کسی که فکرشو بکنی.زندگیت رو جهنم میکنم!حالا گمشو.از خونه ی من گمشو بیرون.
محکم ولش کردم.بلاخره رفت بیرون.و اون دختره هم رفت توی اتاق وبچه رو رفت همراهش رفت.
نفس راحتی کشیدم.رفتم توی آشپز خونه.چندتا قوطی ویسکی و وودکا برداشتم و برداشتم و سر کشیدم..فقط میخواستم خودم و آروم کنم.
از زبان ا/ت:
صبح با صدای جیمین از خواب بیدار شدم.جوابش و ندادم و در رو هم باز نکردم.آمادکی دیدنش رو ندارم.با اینکه میخوام بپرم بغلش و بگم همچی درست میشه اما واقعا نمیتونم.چند دقیقه بعد جیمین از خونه رفت بیرون.رفتم جلوی آینه.از دماغم داشت خون می اومد.هیچی تشده علائم سرطان شروع شد.کبوری دستم بزرگتر شده و هر از گاهی احساس میکنم استخونم درد میگیره و هر لحظه میخواد بشکنه.حالا که سرطان دارم...نیازی به عمل پاهام هم ندارم.کاش همه ی اینا یه خواب بود.ای کاش از خواب بیدار میشدم و جیمین بغلم میکرد.آرومم میکرد.برام صبحونه میپخت و میخندید و میگفت:دوستت دارم...
_________________________________________________
اینم از این پارت کیوتم امیدوارم خوشت اومده باشه نظر یادت نره🥺💜
چالش:از کدوم دیالوگ توی اینپارت خوشت اومد؟
I love you BTS and ARMY🎶🔮💜
بوس بوس بایی💜
#بی_تی_اس
#فیک_عاشقانه
#نامجون
#جین
#شوگا
#جیهوپ
#جیمین
#تهیونگ
#جونگکوک
#درام
#غمگین
- ۸.۵k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط